بدیهی است که برای حفظ و تأمین نشاط اجتماعی و ایجاد شور و شعف و شادی واقعی در دلهای یکایک افراد جامعه بایستی کوشید و ازجمله وظایف اصلی استانداریها و شهرداریهای کلانشهرها و هر شهر و بخشداریها و دهیاریها، پیادهسازی این مهم است. باید بودجهی کافی برای این منظور، لحاظ شود و صدالبته اجرای آن بدون برنامهریزی، فاجعهآور است. موضوع نشاط اجتماعی از چنان اهمیتی برخوردار است که مهندسان و معماران، خانهها و آپارتمانها را با کمک برنامهریزی شهری میسازند تا شاید ساختوسازها، خشک و بیروح نباشد و یا دستکم، مانع انجام صحیح فعالیتهای اجتماعی شهروندان نشود. و اصولاً جایی برای انجام فعالیتهای اجتماعی محاسبه و منظور میشود. و این حق مردم است که تحقق آن، بر حاکمیت، تکلیف است.
نگارنده، سومین نوروز سدهی پانزدهم خورشیدی را بنا به هر دلیل، در تهران ماند تا بتواند کمی تهرانگردی کند. موزه عروسکهای ملل ایران، تعطیل بود. عمارت مسعودیه هم درحالی بازدید شد که تعمیر و ترمیم و بازسازی ساختمان و شن و ماسه و مصالح ساختمانی و ابزار بنایی، بر هر نگاه نکتهسنج و زاویهی دید هر گردشگر حرفهای غلبه داشت.
و اما در تبلیغات شهری، بیشاز هر تابلویی، افطارخونه با شعار یک کاسه آش مهمان باش، چشمها را میشست تا وقتی را غنیمت شمرده و به آن اختصاص دهی تا مبادا با گذشت دهم فروردین که آخرین روزش بود، غبطه بخوری که چرا نخوردهآش، دهانت سوخت.
بالاخره روز ماقبل آخر، فرصت دست داد. همهی صندلیها خالی بود و بسیار حق انتخاب داشتیم. اما میزها فلزی بود و سردی هوا، مانع از انتخاب میز شد. نیمکت چوبی نزدیک چادر پذیرایی، بهترین انتخاب بود. نشستیم به انتظار. دو نفره، سهنفره، چهار نفره، گروهگروه بود که همان میزهای سردِ فلزی را پر میکرد؛ بهطوریکه واقعاً جا نبود و هرچه به وقت شریف اذان نزدیکتر میشدی، شور و نشاط بیشتری را شاهد بودی که کمتر خانوادهای بود که با بچه یا فرزندانش نیامده باشد. برخی هم بهنظر میرسید که فامیلی یا با هممحلیها و همسایههاشون یا دوستانشون میآمدند که خوش آمدند.
نیمساعتی مانده بود به اذان مغرب به افق تهران و وقت افطار که یهو دیدم صف تشکیل شده؛ چه صفی! اونموقع بود که متوجه شدم تابلوی صف غذا و صف چای، شوخی نبوده و تازه فهمیدم که از مهمانی خبری نیست و مثل همیشه، نه سلفسرویس است و نه از پذیرایی و مهمانداری خبری است! خانوادهزدایی! بلی! خانوادهزدایی، چاشنی افطارخونه بود. چارهای نداشتی که همراهانت را، هر که بود، رها کنی و بروی و بایستی صف آش! حالا بر فرض که آش را گرفتی… پس چای چی!؟! باید بروی صف چای هم بایستی. حالا، با چای افطار کنی یا با آشِ سردشده! اختیار با خودت بود. باید پیشتر، فکرش را میکردی که با هر کدام میخواستی افطار کنی باید اول در صف همانکه میخواستی میایستادی؛ آش یا چای! از حواشی بگذرید که خود همین هم حاشیه است.
این بنده تا پیشاز آمدن به افطارخونه، گمان میکردم واقعاً میهمان میشود و میهماندارانی هستند که میهمانداری میکنند و آداب میزبانی میدانند و پذیرای میهمانان رمضانالمبارک و بندگان خوب خدایند. تصور میکرد که خودش را جازده جای بندگان عزیز خداوند و عزیزان و بزرگوارانی هستند که پذیرایی میکنند و تو فقط کافی است خودت را بهموقع، سرِ افطار به بلوار کشاورز برسانی. اما خیالی باطل در سر داشت نویسندهی این یادداشت. ما هنوز گرفتار خودخواهی و مطرحشدن و توی بوق و کرنا کردن مسایل پیشپاافتاده و کوچک هستیم. هنوز برایمان انجام و اجرای چنین کارهایی، بسیار بزرگ مینمایاند بهطوریکه توقع داریم لوح تقدیر و تشکر هم دریافت کنیم.
شما میفرمایید سخت نگیر! چشم! بسنده میکنم.
صف غذا که درواقع، همان صف آش بود، بهاصطلاح راه افتاد و تکانی خورد. از غالب شدن تاریکی بر روشنای روز یقین حاصل شد که اذان گفتهاند و از غروب آفتاب نیز گذشته اما نه از پیشخوانی اذان خبری بود و نه از اذان مغرب. درواقع، آنانکه شادی و نشاط اجتماعی را بهانه کرده بودند، نه پخش ربنای شجریان علیهالرحمه در آن حال و هوای ربانی، نشاطآور بود در باورشان و نه صدای اذان مرحوم مؤذنزادهی اردبیلی.
اما صدای آهنگ یکنواخت تبلیغات افطارخونه قطع نشد که نشد و تا دقایقی بعد از افطار هم ادامه داشت.
این دردشناس، همینقدر میداند که از دینداری هیچ نمیدانیم. آنقدر پشتِ شیشهی هر مغازهای (بهدروغ) نوشتیم؛ از پذیرفتن خانمهای بیحجاب معذوریم که عاقبت، از آنطرف پشتبام افتادیم و هنوز هم از رو نمیرویم که بهاشتباه سیاست کردیم. دینزدایی، شاخ و دم ندارد که! بههمین سادگی! اولین افطارمونو بیاذان گذراندیم ولی با آش!
شوربختانه، روزانه، بیشاز یکمیلیارد وعدهی غذایی، هدررفت غذاهای مازاد رستورانها و هتلها و غذاکدهها و قصابیها و سبزیفروشیها و خردهفروشیها و خصوصاً خانوادهها و خانههای دنیا است که دور ریخته میشود. و عددِ گرسنگان هم که از گرسنگی رنج میبرند و محتاج یک وعده غذا هستند، بیشاز هشتصدمیلیون نفر در جهان حاضر است.
آقای شهردار! به مردمان گرسنه غذا نمیدهی. اگر نمیتوانی از جیب خودِ مردم، مردم را به یک کاسه آش مهمان کنی، افطاری نده! اگر نمیتوانی، خانوادهپراکنی نکن! به دین مردم هم کاری نداشته باش. دینزدایی نکن! بهیقین، چنین قصدی نداشتید اما مصداق آشکار دینزدایی است چنان رفتاری.
مگر چند ماه در سال، رمضانالمبارک داریم؟ مگر نه اینکه هر سیسال، رمضانالمبارک با نوروز باستانی تلاقی میکند؟ چرا نمیتوانیم با برنامه و حرفهای رفتار کنیم.
شادی و نشاط، جزو حقوق ابتدایی جامعه است همچنانکه اخلاق انسانی نیز حکم میکند حقوق اجتماعی را احترام کنیم. مردم، بدون تردید، شادی و نشاط اجتماعی را از مسؤولان شهری طلبکارند ولیکن به این بهانه، نمیخواهند که شور معنوی و شعف روحانی و نشاط دینیشان مخدوش شود؛ هرگز!
شاید هم وجه تسمیهی افطارخونه این بوده که افطار بریم خونه! و از افطارِ خونه جا نمونی!
………………………………………
*. مدرس دانشگاه و پژوهشگر مسایل حقوقی Tajgar.reza@gmail.com